آن گاه كه الميزان در ترازوى ادب و بلاغت به داورى گرفته شود, آشكار مى
گردد كه نكته هاى ادبى و جستارهاى بلاغى قرآن, در اين تفسير گرانسنگ, تا
بدان پايه جدى است كه مى توان الميزان را به حق, آئينه تبيان شيخ طوسى و
مجمع البيان طبرسى دانست, با اين ويژگى كه از آراى فخر رازى و آلوسى و
المنار و نكته پردازيهاى زمخشرى در كشاف بهره جسته است.
تا زمانى كه محقق از نگاه ادبى و بلاغى به مطالعه الميزان نپرداخته باشد,
چه بسا از اهميت و گستردگى نظرگاههاى علامه, در اين زمينه تصوير كاملى
نداشته باشد, اما پس از ممارست و جست وجوى هدفمند, ديدگاه جديدى براى محقق
شكل مى گيرد و به اين نتيجه مى رسد كه اگر نكته هاى ادبى الميزان, در
مجموعه اى گرد آيد, چندين مجله را به خود اختصاص خواهد داد.
اين تحقيق به عنوان گامى كوتاه در كنار همه تلاشهايى كه پيش از آن صورت
گرفته است و يا پس از آن صورت خواهد گرفت, متواضعانه در صدد نمودن بخشى از
دقتها و كنكاشهاى الميزان در ميدان مباحث لغوى و بلاغى است.
عالمان ادب شناس مفسر, آگاهى به دانش لغت را از شـرايط ضرورى كار تفسير دانسته اند
و كسى چون زمخشرى, علم لغت را يكى از پانزده علمى دانسته است كه پيشنياز هر تلاش تفسيرى در ساحت قرآن است.
علامه طباطبايى نيز درالميزان ,چونان بسيارى ديگر از مفسران, پيش از هر
بيان تفسيرى به شناخت واژگان آيه پرداخته است و پس از نگاه لغوى ساده با
تكيه بر آراى لغت شناسان عرب, به فقه اللغه و ژرفكاوى در وجوه معناى لغت
اهتمام ورزيده است.
در ميان مفسران, تلاش علامه در (فقه اللغه) كارى كم نمونه است و بيش از
ديگران به همايش لغات و ساختارهاى هم خانواده آن توجه كرده است.
علامه براى تبيين معناى يك لغت و تعيين قلمرو شمول آن, از روشهاى گوناگونى بهره جسته است:
الف. تعريف يك لغت, به وسيله آيات مختلف قرآن.
ب. تبيين معناى يك لغت, با استفاده از فهم عرف.
ج. شناخت دايره مفهومى يك لغت, با استفاده از سياق و ارتباط اجزاى كلام.
اين همه, علاوه بر روش ابتدايى مراجعه به منابع لغوى است كه به صورت معمول, مورد توجه همگان بوده است.
اكنون بجا مى نمايد كه براى هر يك از موارد ياد شده, نمونه اى ارائه شود.
ييكى از موارد بهره جويى علامه از قرآن براى تبيين معناى آن, واژه (مالك) در آيه (مالك يوم الدين) است.
وى مى نويسد:
(مالك) از (ملك) اشتقاق يافته است و اما (مَلِك) كه قراءت ديگرى در آيه مى باشد, از كلمه (مُلك) گرفته شده است.
براى هر يك از اين دو قراءت, دلايلى آورده اند, ولى آنچه واضح مى نمايد,
اين است كه در هر دو لفظ, معناى سلطنت و استيلا نهفته است كه حق خداوند مى
باشد, با اين تفاوت كه (مالك) و (مِلك) به زمان نسبت داده نمى شود و نمى
گويند مالك فلان عصر, مگر از روى مجاز. ولى (مَلِك) و (مُلك) به زمان نسبت
داده مى شوند و مى گويند مَلِك فلان عصر. و خداوند هم در قرآن, ريشه
اشتقاقى (مَلِك) را كه (مُلك) باشد, به زمان نسبت داده و فرموده است: (لمن
المُلك اليوم لله الواحد القهار) غافر/16 (الميزان 1/22)
در اين استدلال, علامه از يك سو به وسيله آيات قرآن, لغت شناسى كرده است و از سوى ديگر, يك قراءت را بر قراءت ديگر ترجيح داده است.
در مواردى چند, علامه با استناد به آيات قرآن, آراى لغوى برخى آگاهان به لغت را نقد كرده است, از آن جمله مى نويسد:
(جوهرى در صحاح اللغه, در بيان معناى (فرقان) گفته است: (فرقان چيزى است
كه بين حق و باطل فرق مى گذارد و تمايز ايجاد مى كند), ولى واژه فرقان, از
نظر اصل ماده بر معنايى فراگيرتر دلالت دارد; يعنى هر چيزى كه وسيله
امتياز و جدا سازى قرار گيرد, فرقان ناميده مى شود, چه موضوع اين جدا سازى
و امتياز حق و باطل باشد يا امور ديگر; چنانكه خداوند متعال فرموده است.
(يوم الفرقان يوم التقى الجمعان) انفال/41
(روز فرقان (جنگ بدر), روز مواجهه دو گروه)
(يا أيها الذين آمنوا إن تتقوا الله يجعل لكم فرقاناً) انفال/29
(اى اهل ايمان, اگر تقواى الهى پيشه كنيد, خداوند براى شما فرقان و قدرت تمييز قرار مى دهد.)
از ميان اين دو آيه, آيه نخست, نظر به فرقان حق و باطل دارد, زيرا در روز
جنگ بدر, گروه حق از گروه باطل تمايز يافتند و در دو جبهه, روياروى هم
ايستادند. اما (فرقان) در آيه دوم در معناى عام به كار رفته است و نظر به
قدرت تشخيص حق از باطل, يا اطاعت از معصيت, يا خير از شر و يا….) (الميزان
3/9)
در بسيارى از موارد كه علامه به كنكاشهاى لغوى پرداخته است, مى گويد: (ما
يعرفه اللغة و العرف); يعنى آنچه لغت و عرف مى فهمد و بيان مى دارد.
تكرار اين جمله در جاى جاى تفسير الميزان, حكايت از توجه علامه به فهم عرف از واژگان دارد, چنانكه در بيان معناى (رب) مى نويسد:
(رب, همان مالك است كه امور مملوك را تدبير مى كند, بنا بر اين در معناى
رب, مُلك و مالكيت نهفته است و مالكيت در فهم عرف مردم, نوع خاصى از
اختصاص است و نوعى از قيام چيزى به چيزى است.) (الميزان 1/21)
از مواردى كه با تكيه بر سياق آيات, معناى لغتى را بازنموده, مورد زير است:
(واژه شعائر در آيه: (لا تحلـّوا شعائر الله) (مائده /3) جمع (شعيره) به
معناى علامت است. و در ادامه آيه, منظور از (شهرالحرام), ماههاى محرم,
رجب, ذى القعده و ذى الحجه هستند و منظور از (هدى),حيوانى است كه براى
قربانى در حج, تدارك مى شود و (قلائد) جمع قلاده, نشانه اى است كه بر گردن
حيوان مى بندند كه علامت قربانى باشد.)
سپس در پايان آيه مى نويسد:
(تفسير شعائر و قلائد و ديگر واژه هاى آيه, مايه اختلاف مفسران شده است,
ولى آنچه گذشت, معنايى است كه با سياق آيه مناسب تر است.) الميزان 5/162
ييكى از ويژگيهاى الميزان در زمينه فهم معانى لغات, اين است كه بر خلاف
بسيارى از مفسران پيشين, براى بيان معانى مختلف يك لفظ, به اشعار جاهلى يا
شاعران نامى استناد نجسته و يا به ندرت تكيه كرده است.
چه بسا اين امر از آن روى باشد كه رويكرد به اشعار, گاه مانع نگرش دقيق
مفسر در خود قرآن و دريافت معناى يك لغت از كاربردهاى گوناگون آن در آيات
مى شود.
ييكى از مباحث ادبى كه توجه لغت شناسان را به خود معطوف داشته است, فرق معانى بابهايى چون باب افعال و باب تفعيل مى باشد.
ابن هشام, اديب نامدار, در فرق بين انزال و تنزيل و اين كه آيا تعديه در
اين دو يكسان است, يا معناى متفاوتى را مى رساند, نوشته است: زمخشرى,
نويسنده تفسير كشاف, بر فرق ميان دو باب تأكيد دارد.
زمخشرى, ذيل آيه 3 سوره آل عمران مى نويسد:
(در اين آيه براى تورات و انجيل, فعل (انزل) و براى قرآن (نزّل) به كار
رفته است; زيرا باب تفعيل, دلالت بر تدريج دارد و باب افعال, دلالت بر
نزول دفعى.)
علامه ذيل آيه ياد شده, مانند بسيارى از موارد ديگر, ديدگاه زمخشرى را بر
آراى ديگر ترجيح داده است, ولى هرگز نگاه علامه به آراى ديگران تقليدى
نيست, بلكه در همين مورد, پس از نقل نظريه دلالت باب تفعيل بر تدريجى بودن
و دلالت باب افعال بر يك باره بودن انجام كار, مى نويسد:
(چه بسا اين بيان با برخى آيات ديگر نقض شود, چنانكه خداوند فرموده است:
(لولانزل عليه القرآن جملة واحدة) (فرقان /32) كه در اين آيه باب تفعيل در
زمينه نزول يك باره به كار رفته است. و نيز برخى آيات ديگر.)
پس از اين تشكيك, علامه در صدد پاسخ برآمده و مى گويد:
(بهتر اين است كه گفته شود, معناى (نزّل) عبارت است از (انزله انزالاً بعد
انزال); يعنى ممكن است نزولهاى يك باره در مقاطع مختلف صورت گرفته باشد.
پس از يك سو نزول, دفعى است و از جهت استمرار و تكرار, تدريجى است.
(الميزان 3/7)
الميزان در مباحث لغوى, از مجمع البيان طبرسى و كشاف زمخشرى بهره هاى
فراوان برده و در مواردى هم به اين اعتماد و و استناد تصريح كرده است.
(الميزان 3/385, 4/44 , 6/157)
صحاح اللغه جوهرى از ديگر منابعى است كه علامه نظر آن را به عنوان شاهد
ياد كرده است و البته در مواردى هم به مناقشه در آراى آن پرداخته است.
چنانكه در سوره حمد,جوهرى در صحاح اللغة, عبادت را به معناى خضوع دانسته
است, ولى علامه معتقد است كه معناى عبادت, حقيقتى است كه لازمه آن خضوع
است; چه اين كه خضوع, با لام متعدى مى شود و عبادت, خود متعدى است.
(الميزان 1/24)
چهارمين منبعى كه در زمينه شرح لغات مورد استناد الميزان بوده است, كتاب
(مفردات القرآن) تأليف راغب اصفهانى, قرآن پژوه بزرگ قرن ششم هجرى است.
علامه با وجود نقلهاى مكرر و استنادهاى فراوان از (مفردات راغب), كم تر با
آراى او به مخالفت برخاسته است و اين حكايت از اتقان روش انديشه راغب در
نظر علامه دارد.
علاوه بر منابع يادشده, مى بايست (لسان العرب) و (نهايه) ابن اثير را نيز در شمار منبعهاى لغوى الميزان نام برد. (الميزان 5/204)
سبك تفسيرى الميزان, مانند تفسير (البحر المحيط) ابوحيان نيست كه تنها به
مسائل ادبى, همت گماشته باشد و يا مانند تفاسيرى چون مجمع البيان و كشاف و
روح المعانى هم نيست كه در كنار مباحث مختلف, به مسائل نحوى, نوعى محوريت
داده باشد, بلكه روش الميزان, اصالت دادن به فهم قرآن در پرتو آيات و
معارف خود آن است و بيشترين سرمايه گذارى و تأملات را در آن زمينه به كار
گرفته است و البته با مباحث نحوى بيگانه نبوده و در حد ضرورت به بيان نكات
دستورى كه مى توانسته است محقق را در فهم آيات و برداشت از آن يارى دهد,
پرداخته است.
از آن جمله, ذيل آيه 7 سوره آل عمران, بيان مفصلى در اين زمينه دارد كه
(واو) در آيه: (و ما يعلم تأويله الا الله و الراسخون فى العلم) عاطفه است
يا استينافيه.
از جمله مفسرانى كه (واو) را عاطفه دانسته اند, مى توان از زمخشرى در كشاف
(1/338 ), ابن قتيبه در كتاب (تأويل مشكل القرآن) (72), (ابوالبقاء) در
(املاء ما منّ به الرحمن) (1/124) و… نام برد.
از سوى ديگر, كسانى چون (فخر رازى) در (تفسير كبير) و (ابن هشام) در (مغنى
اللبيب) و (قرطبى) در (الجامع لاحكام القرآن) طرفدار اين نظريه هستند كه
(واو) در آيه ياد شده, حاليه است و نه عاطفه.
علامه از اين دو نظر, به نظريه دوم تمايل دارد و (واو) را عاطفه نمى داند
و با اين كه بينش علامه در اين زمينه با فخر رازى هماهنگ مى باشد, اما
برداشت وى از آيه با فهم فخر رازى متفاوت است.
به هرحال, توجه الميزان به اين نكته نحوى از آن روست كه عاطفه شمردن (واو)
و يا حاليه دانستن آن, تأثير مهمى در فهم آيه دارد, چه اين كه اگر (واو)
عاطفه باشد, مفهوم آيه اين خواهد بود كه آگاهى به تأويل متشابهات قرآن,
مخصوص خداوند نيست, بلكه راسخان در علم نيز قادر به تأويل متشابهاتند و
چنانچه (واو) را استينافى بدانيم, موضوع راسخان در علم, از موضوع پيشين
جداست و علم به تأويل متشابهات قرآن, در انحصار خداوند خواهد بود.
بلى علامه معتقد است كه هر چند علم به تأويل متشابهات, تنها از آن خداوند
است, ولى منافاتى ندارد كه خداوند, ديگران (مانند پيامبران و امامان) را
از آن مطلع سازد. (الميزان 3/69)
در حالى كه فخر رازى معتقد است كه علم به متشابهات براى غير خداوند امكان ندارد. (كشاف 7/187)
در برخى از آيات, درباره جايگاه كلمات و پيام جمله از نظر نحوى, احتمالات چندى مطرح است.
در چنين مواردى, علامه بر اساس ملاكهايى كه پذيرفته است, يكى را برمى گزيند. از جمله اين ملاكها عبارت است از:
يك. وضوح معنايى و سهولت توجيه نحوى; مانند بيان نحوى علامه ذيل آيه 4 سوره مائده كه مى فرمايد:
(در اين آيه: (يسئلونك ماذا احلّ لهم …) معناى روشن تر, اين است كه (ماعلّمتم) شرطيه باشد, (فكلوا ممّا…) جزاء شرط باشد و….)
دو. هماهنگى يك تركيب و بيان نحوى با سياق آيه, چنانكه در آيه 127 سوره مائده, در جمله (و ترغبون ان تنكحوهن) مى نويسد:
(ان تنكحوهن) مجرور به حرف جر مقدر است و آن حرف جر (عن) مى باشد, نه حرف
جر ديگر, زيرا تركيب (ترغبون) با كلمه (عن) به معناى اعراض و رويگردانى
خواهد بود, ولى اگر با حرف ديگرى تركيب شود, ممكن است به معناى ضد آن;
يعنى تمايل و ميل باطنى باشد.)
دليل علامه بر گزينش اين احتمال نحوى, اين است كه سياق آيات به گونه اى
است كه زمينه اعراض و بى ميلى را مى فهماند. (الميزان 5/99, 5/345)
علامه تا آن جا به سياق اهميت مى دهد كه گاه, موافقت با سياق را بر نظريه
مشهور كه خلاف سياق است, ترجيح داده است. چنانكه در سوره نساء آيه/127
(يستفتونك فى النساء قل الله يفتيكم فيهن و ما يتلى عليكم فى الكتاب…)
معتقد است (ما يتلى) عطف بر ضمير مجرور (فيهن) است و نه عطف بر (النساء).
توضيح علامه براى ترجيح احتمال نخست, نشانگر اعتماد وى بر سياق آيه است,
با اين كه احتمال ياد شده خلاف مشهور مى باشد; زيرا نظريه مشهور ميان
عالمان نحوى, اين است كه عطف بر ضمير مجرور, بدون تكرار حرف جر, صحيح نمى
باشد و تنها اندكى از جمله (ابن مالك) در (اللغة) چنين عطفى را جايز شمرده
اند.
تكيه علامه بر سياق, در زمينه انتخاب و ترجيح يك اعراب از ميان چند وجه
اعرابى ثبت شده در متون تفسيرى و ادبى, نيز به وضوح ديده مى شود.
علامه اصرار ندارد كه ذيل هر آيه, همه آراى اختلافى عالمان در زمينه اعراب
آن آيه را به تفصيل يادآور شود, بلكه نظريه صحيح و همسو با سياق را برمى
گزيند و جويندگان تفصيل را به تفاسير ديگرى كه به طور مفصل به چنين مباحثى
پرداخته اند, ارجاع مى دهد. (الميزان 4/352)
از مباحثى كه علامه به ندرت بدان پرداخته, بحث اختلاف قراءات است. علامه
بناى تفسير را بر قراءت مشهور ميان اماميه; يعنى قراءت (عاصم) به روايت
(حفص) گذاشته است و تنها در آن جا كه توجه به اختلاف قراءتها مى تواند
فضاى جديد مفهومى را در آيه بگشايد و يا قراءت غيرمشهور با سياق آيه و يا
مبانى معرفتى مستفاد از قرآن هماهنگ تر باشد, به تجزيه و تحليل و بيان
امتياز برخى قراءتها مى پردازد. از آن جمله:
1- سوره حمد در آيه: (مالك يوم الدين) دو قراءت وجود دارد: (مالك) و
(ملك). علامه پس از ريشه يابى هاى لغوى و مفهومى, قراءت (ملك) را ترجيح مى
دهد, چنانكه زمخشرى نيز همين قراءت را پذيرفته است.
(الميزان 1/22; كشاف 1/11)
2- در آيه 81 سوره آل عمران: (و اذ اخذ الله ميثاق النبيين لما آتيتكم من
كتاب و حكمة…) مشهور قاريان لام (لما) را مفتوح خوانده اند و غير مشهور به
كسر لام قراءت كرده اند. نظر علامه در اين مورد, همان نظر مشهور است و در
توضيح اين نظريه, بيانى نيز دارد. (الميزان 3/333)
3- ذيل آيه نخست سوره جن: (قل اوحى إليّ انه استمع نفر من الجن …) در باره
(انه) اختلاف قراءت وجود دارد كه به فتح همزه است يا به كسر همزه.
نظريه مشهور, همان فتح همزه است و علامه نيز نظر مشهور را پذيرفته است, هر
چند وجهى را كه آنان براى قراءت مذكور گفته اند, نپذيرفته است.
4- در آيه 6 سوره مائده: (وامسحوا برؤسكم و ارجلكم الى الكعبين) دو قراءت
براى (ارجل) نقل شده است; قراءت جر, به دليل عطف بر (رؤس) و قراءت نصب,
بنا بر مفعول بودن آن براى (امسحوا).
بديهى است كه هر كدام از اين دو قراءت, بار مفهومى ويژه خود را دارد و مى
تواند در فهم چگونگى يك تكليف شرعى مؤثر باشد. علامه در اين بحث نيز, به
تفصيل وارد شده است.
اعتقاد به بلاغت آيات وحى, باورى ديرپا در ميان مفسران قرآن و معتقدان به
وحى است و در منابع دينى, گاه به مناسبتى به برخى نكته هاى بلاغى اشارت
رفته است. اما از زمانى كه زمخشرى در كتاب كشاف, به بيان اسرار بلاغى
قرآن, اهتمام ويژه ورزيد, اين رشته علمى فصل شكوفايى جديدى را آغاز كرد و
مباحث بلاغى, از مرحله نظريه پردازى و كلى گويى به مرحله عملى و نمودارى
گام نهاد. از آن پس (فخر رازى) در (مفاتيح الغيب) و (آلوسى بغدادى) در
(روح المعانى) در استفاده از رموز بلاغى قرآن سعى وافر نمودند.
علامه طباطبايى در تفسير الميزان نيز, بدان اندازه كه مجال بحث اجازه داده
است, به استفاده علمى و مفهومى از نكته هاى بلاغى پرداخته است. از آن جمله:
ييك. (ان الذين كفروا لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم من الله شيئاً و اولئك هم وقود النار) آل عمران/10
علامه معتقد است كه جمله (اولئك هم وقود النار) در بردارنده تأكيدهاى
متعدد است: 1. اسميه بودن جمله, 2. آغاز جمله با اسم اشاره , 3. استفاده
از اسم اشاره بعيد , 4. ضمير فصل (هم).
دو. (فمن حاجّك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع… ان هذا لهو القصص الحق… و ان الله لهو العزيز الحكيم) آل عمران/62ـ61
علامه بر اين باور است كه چون آيه مباهله, در بردارنده موضوع مهمى در
اثبات حقانيت رسالت پيامبر(ص) است, پيامبر در اجراى آن, نياز به اطمينان و
شجاعت بيش تر داشته است, از اين رو در آيه, تأكيدهاى چندى وجود دارد كه هر
كدام مايه تشجيع پيامبر(ص) مى باشد:
1- كلمه إنّ , 2- لام در (لهو), 3- ضمير فصل (هو), 4- مفهوم جمله: (انّ
هذا لهو القصص الحق) كه حقانيت راه و شيوه مباهله و تحقق پيروزى پيامبر را
مى رساند . 5- جمله پايانى آيه (ان الله لهو العزيز الحكيم), يادآورى عزت
و حكمت خداوند, نويدى است به تحقق پذيرى حتمى اراده خداوند, اين عبارت
دلالت بر حصر و قصر دارد, آن هم قصر قلب يا اِفراد. (الميزان 3/228)
مانند آنچه در آيه پيشين گذشت و همچنين مانند (اياك نعبد) كه دلالت بر حصر مى كند. علامه مى نويسد:
((ربّ) حاكى از ملكيت, و عبد, منحصر در عبوديت است و اين نكته در (اياك
نعبد) نهفته است; زيرا مفعول, مقدم بر فعل شده است و افاده حصر مى كند.)
آگاهان به فنون بلاغت يادآور شده اند كه: هرگاه كلام به شيوه اى باشد و
ناگهان سبك و روش آن تغيير كند, التفات ناميده مى شود. بر اين اساس, علامه
معتقد است, در آيه (اذ قال له ربه أسلم قال اسلمت لرب العالمين) التفات
صورت گرفته است كه التفات از خطاب به غيبت است, زيرا در جمله اول, خداوند
با ابراهيم سخن مى گويد و در پاسخ, ابراهيم مى گويد: (اسلمت لرب العالمين)
و نه (أسلمت لك).
علامه در ادامه سر اين التفات را توضيح مى دهد. (الميزان 20/22 و 19/321)
بديع شناسان سخن, گفته اند كه گاه مى زيبد نويسنده يا گوينده, در آغاز
نوشته يا سخن, به اجمال, نگاهى بر محتواى آن داشته باشد و فشرده اى از
تفصيل را بياورد.
علامه طباطبايى ذيل آيات شش گانه نخست (آل عمران) مى نويسد:
(اين آيات بر طريق براعت استهلال مى باشد و مشتمل بر اجمال مطالبى است كه در طول سوره آل عمران به تفصيل آمده است.)
سپس علامه به توضيح اين ادعا پرداخته و نشان داده است كه چگونه اين آيات, نمودارى از تفصيل مطالب پس از آن است. (الميزان 3/6)